غزلی از غزلها Songs of Solomon

فصل : 1 2 3 4 5 6 7 8


فصل   3

1  شبانگاه‌ در بستر خود او را كه‌ جانم‌ دوست‌می‌دارد طلبیدم‌. او را جستجو كردم‌ امّا نیافتم‌.
2  گفتم‌ الا´ن‌ برخاسته‌، در كوچه‌ها و شوارع‌ شهر گشته‌، او را كه‌ جانم‌ دوست‌ می‌دارد خواهم‌ طلبید. او را جستجو كردم‌ امّا نیافتم‌.
3  كشیكچیانی‌ كه‌ در شهر گردش‌ می‌كنند، مرا یافتند. گفتم‌ كه‌ «آیا محبوب‌ جان‌ مرا دیده‌اید؟»
4  از ایشان‌ چندان‌ پیش‌ نرفته‌ بودم‌ كه‌ او را كه‌ جانم‌ دوست‌ می‌دارد، یافتم‌. و او را گرفته‌، رها نكردم‌ تا به‌ خانه‌ مادر خود و به‌ حجره‌ والده‌خویش‌ در آوردم‌.
5  ای‌ دختران‌ اورشلیم‌، شما را به‌ غزالها و آهوهای‌ صحرا قسم‌ می‌دهم‌ كه‌ محبوب‌ مرا تا خودش‌ نخواهد بیدار مكنید و برمینگیزانید.
6  این‌ كیست‌ كه‌ مثل‌ ستونهای‌ دود از بیابان‌ برمی‌آید و به‌ مرّ و بخور و به‌ همه‌ عطریات‌ تاجران‌ معطّر است‌؟
7  اینك‌ تخت‌ روان‌ سلیمان‌ است‌ كه‌ شصت‌ جبّار از جبّاران‌ اسرائیل‌ به‌ اطراف‌ آن‌ می‌باشند.
8  همگی‌ ایشان‌ شمشیر گرفته‌ و جنگ‌ آزموده‌ هستند. شمشیر هر یك‌ به‌ سبب‌ خوف‌شب‌ بر رانش‌ بسته‌ است‌.
9  سلیمان‌ پادشاه‌ تخت‌ روانی‌ برای‌ خویشتن‌ از چوب‌ لبنان‌ ساخت‌.
10  ستونهایش‌ را از نقره‌ و سقفش‌ را از طلا و كرسی‌اش‌ را از ارغوان‌ ساخت‌، و وسطش‌ به‌ محبّت‌ دختران‌ اورشلیم‌ مُعَرَّق‌ بود.
11  ای‌ دختران‌ صهیون‌، بیرون‌ آیید و سلیمان‌ پادشاه‌ را ببینید، با تاجی‌ كه‌ مادرش‌ در روز عروسی‌ وی‌ و در روز شادی‌ دلش‌ آن‌ را بر سر وی‌ نهاد.