سفر خروج

فصل : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40


فصل   2

1  و شخصی‌ از خاندان‌ لاوی‌ رفته‌، یكی‌ از دختران‌ لاوی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌.
2  و آن‌ زن‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ بزاد. و چون‌ او را نیكومنظردید، وی‌ را سه‌ ماه‌ نهان‌ داشت‌.
3  و چون‌ نتوانست‌ او را دیگر پنهان‌ دارد، تابوتی‌ از نی‌ برایش‌ گرفت‌، و آن‌ را به‌ قیر و زِفت‌ اندوده‌، طفل‌ را در آن‌ نهاد، و آن‌ را در نیزار به‌ كنار نهر گذاشت‌.
4  و خواهرش‌ از دور ایستاد تا بداند او را چه‌ می‌شود.
5  و دختر فرعون‌ برای‌ غسل‌ به‌ نهر فرود آمد. و كنیزانش‌ به‌ كنار نهر می‌گشتند. پس‌ تابوت‌ را در میان‌ نیزار دیده‌، كنیزك‌ خویش‌ را فرستاد تا آن‌ را بگیرد.
6  و چون‌ آن‌ را بگشاد، طفل‌ را دید و اینك‌ پسری‌ گریان‌ بود. پس‌ دلش‌ بر وی‌ بسوخت‌ و گفت‌: «این‌ از اطفال‌ عبرانیان‌ است‌.»
7  و خواهر وی‌ به‌ دختر فرعون‌ گفت‌: «آیا بروم‌ و زنی‌ شیرده‌ را از زنان‌ عبرانیان‌ نزدت‌ بخوانم‌ تا طفل‌ را برایت‌ شیر دهد؟»
8  دختر فرعون‌ به‌ وی‌ گفت‌: «برو.» پس‌ آن‌ دختر رفته‌، مادر طفل‌ را بخواند.
9  و دختر فرعون‌ گفت‌: «این‌ طفل‌ را ببَر و او را برای‌ من‌ شیر بده‌ و مزد تو را خواهم‌ داد.» پس‌ آن‌ زن‌ طفل‌ را برداشته‌، بدو شیر می‌داد.
10  و چون‌ طفل‌ نمو كرد، وی‌ را نزد دختر فرعون‌ برد، و او را پسر شد. و وی‌ را موسی‌ نام‌ نهاد زیرا گفت‌: «او را از آب‌ كشیدم‌.»
11  و واقع‌ شد در آن‌ ایام‌ كه‌ چون‌ موسی‌ بزرگ‌ شد، نزد برادران‌ خود بیرون‌ آمد، و به‌ كارهای‌ دشوار ایشان‌ نظر انداخته‌، شخصی‌ مصری‌ را دید كه‌ شخصی‌ عبرانی‌ را كه‌ از برادران‌ او بود، می‌زند.
12  پس‌ به‌ هر طرف‌ نظر افكنده‌، چون‌ كسی‌ را ندید، آن‌ مصری‌ را كشت‌، و او را در ریگ‌ پنهان‌ساخت‌.
13  و روز دیگر بیرون‌ آمد، كه‌ ناگاه‌ دو مرد عبرانی‌ منازعه‌ می‌كنند، پس‌ به‌ ظالم‌ گفت‌: «چرا همسایۀ خود را می‌زنی‌.»
14  گفت‌: «كیست‌ كه‌ تو را بر ما حاكم‌ یا داور ساخته‌ است‌؟ مگر تو می‌خواهی‌ مرا بكشی‌ چنانكه‌ آن‌ مصری‌ را كشتی‌؟» پس‌ موسی‌ ترسید و گفت‌: «یقیناً این‌ امر شیوع‌ یافته‌ است‌.»
15  و چون‌ فرعون‌ این‌ ماجرا را بشنید، قصد قتل‌ موسی‌ كرد. و موسی‌ از حضور فرعون‌ فرار كرده‌، در زمین‌ مدیان‌ ساكن‌ شد؛ و بر سر چاهی‌ بنشست‌.
16  و كاهن‌ مدیان‌ را هفت‌ دختر بود كه‌ آمدند و آب‌ كشیده‌، آبخورها را پر كردند، تا گلۀ پدر خویش‌ را سیراب‌ كنند.
17  و شبانان‌ نزدیك‌ آمدند، تا ایشان‌ را دور كنند. آنگاه‌ موسی‌ برخاسته‌، ایشان‌ را مدد كرد، و گلۀ ایشان‌ را سیراب‌ نمود.
18  و چون‌ نزد پدر خود رعوئیل‌ آمدند، او گفت‌: «چگونه‌ امروز بدین‌ زودی‌ برگشتید؟»
19  گفتند: «شخصی‌ مصری‌ ما را از دست‌ شبانان‌ رهایی‌ داد، و آب‌ نیز برای‌ ما كشیده‌، گله‌ را سیراب‌ نمود.»
20  پس‌ به‌ دختران‌ خود گفت‌: «او كجاست‌؟ چرا آن‌ مرد را ترك‌ كردید؟ وی‌ را بخوانید تا نان‌ خورَد.»
21  و موسی‌ راضی‌ شد كه‌ با آن‌ مرد ساكن‌ شود. و او دختر خود، صفوره‌ را به‌ موسی‌ داد.
22  و آن‌ زن‌ پسری‌ زایید، و (موسی‌) او را جِرشون‌ نام‌ نهاد، چه‌ گفت‌: «در زمین‌ بیگانه‌ نزیل‌ شدم‌.»
23  و واقع‌ شد بعد از ایام‌ بسیار كه‌ پادشاه‌ مصر بمرد، و بنی‌اسرائیل‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ آه‌ كشیده‌، استغاثه‌ كردند، و نالۀ ایشان‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ نزد خدا برآمد.
24  و خدا نالۀ ایشان‌ را شنید، و خداعهد خود را با ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بیاد آورد.
25  و خدا بر بنی‌اسرائیل‌ نظر كرد و خدا دانست‌.